مپُرس حاِل دلِ زار، بین چشمِ پُر آب
دلم زِ آتشِ کرب و بلا، کباب کباب
به رنگ و بویِ اُو مست است هر کس و ناکس
کسی ندید و نفهمید زخم هایِ گلاب
میانِ دل زدگان بود و باشِ این عاجز
من آفتابِ درخشندهام نه من مہتاب
نه این مدام بدستم نه آن مدام بدست
نه آرزویِ گلِ تر نه آرزویِ شباب
فسرده بودم و منقار...