فروغ فرخزاد

  1. حسان خان

    فارسی شاعری یادی از گذشتہ - فروغ فرخزاد

    (یادی از گذشته) (گذشتہ زمانے کی ایک یاد) شهری‌ست در کنارهٔ آن شطِّ پُرخروش با نخل‌هایِ درهم و شب‌هایِ پُر ز نور شهری‌ست در کنارهٔ آن شطّ و قلبِ من آنجا اسیرِ پنجهٔ یک مردِ پُرغرور اُس پُرخروش نہر کے کنارے ایک شہر ہے۔۔۔ جس کے نخل درہم و آشفتہ اور جس کی شبیں پُرنور ہیں۔۔۔۔ اُس نہر کے کنارے ایک...
  2. حسان خان

    فارسی شاعری بوسہ - فروغ فرخزاد (مع ترجمہ)

    (بوسه) در دو چشمش گناه می‌خندید بر رخش نورِ ماه می‌خندید در گذرگاهِ آن لبانِ خموش شعله‌ای بی‌پناه می‌خندید شرم‌ناک و پر از نیازی گنگ با نگاهی که رنگِ مستی داشت در دو چشمش نگاه کردم و گفت: باید از عشق حاصلی برداشت سایه‌ای رویِ سایه‌ای خم شد در نهان‌گاهِ رازپرورِ شب نفسی رویِ گونه‌ای لغزید...
  3. حسان خان

    فارسی شاعری حلقہ - فروغ فرخزاد (با ترجمہ)

    [حلقه] دخترک خنده کنان گفت که چیست رازِ این حلقهٔ زر رازِ این حلقه که انگشتِ مرا این چنین تنگ گرفته‌ست به بر رازِ این حلقه که در چهرهٔ او این همه تابش و رخشندگی است مرد حیران شد و گفت: حلقهٔ خوش‌بختی‌ست، حلقهٔ زندگی است همه گفتند: مبارک باشد دخترک گفت: دریغا که مرا باز در معنیِ آن شک باشد...
  4. حسان خان

    فارسی شاعری اندوہ پرست - فروغ فرخزاد (مع اردو ترجمہ)

    (اندوه پرست) کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال‌انگیز بودم برگ‌های آرزوهایم یکایک زرد می‌شد آفتابِ دیدگانم سرد می‌شد آسمانِ سینه‌ام پُردرد می‌شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می‌زد اشک‌هایم همچو باران دامنم را رنگ می‌زد وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی...
  5. حسان خان

    فارسی شاعری اسیر - فروغ فرخزاد (مع اردو ترجمہ)

    ترا می‌خواهم و دانم که هرگز به کامِ دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمانِ صاف و روشن من این کنجِ قفس، مرغی اسیرم مجھے تمہاری آرزو ہے (لیکن) میں جانتی ہوں کہ جیسا میرا دل چاہتا ہے اُس طرح تمہیں آغوش میں نہیں لے پاؤں گی۔ تم وہ صاف اور روشن آسمان ہو جبکہ میں قفس کے اس کنارے میں ایک اسیر پرندہ ہوں۔ ز...
Top