یہ غزل بھی نظیری کی ہے
غافل به من رسید و وفا را بهانه ساخت
افکند سر به پیش و حیا را بهانه ساخت
آمد به بزم و دید من تیره روز را
ننشست و رفت تنگی جا را بهانه ساخت
رفتم به مسجد از پی نظاره رخش
دستی به رو گرفت و دعا را بهانه ساخت
آلوده بود پنجه اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه ساخت...